در جلسه ی امتحان عشق من مانده ام و یک برگه سفید !
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی …
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود ، در این سکوت بغض آلود
قطره اشکی هوس سرسره بازی می کند و برگه سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می کشد !
عشق تو نوشتنی نیست …
در برگه ام کنار آن قطره یک قلب می کشم …!
وقت تمام است ، برگه ها بالا …
باز باران نه نگویید با ترانه می سرایم این ترانه جور دیگر
باز باران بی ترانه دانه دانه بر بام خانه
یادم آید روز باران پا به پای بغض سنگین تلخ و غمگین دل شکسته اشک ریزان عاشقی سرخورده بودم
می دریدم قلب خود را
دور می گشتی تو از من
با دو چشم خیس و گریان
می شنیدم از دل خود این نوای کودکانه
پر بهانه زود برگردی به خانه
یادت آید هستی من آن دل تو جار می زد
این ترانه باز باران باز می گردم به خانه